» با من به جاده ها بیا
کافه رفتن کافیست، بیا قدم در جاده بگذاریم
کافه ها از عشق خالی شده است دیگر آن جا منتظر من نباش
فال قهوه و حافظ هم مرا به تو نمی رساند
برای دیدن من به جاده بیا
دست در دست هم، قدم به قدم، تا انتهای جاده کنارم بمان
آفتاب بود وباران، برف و بود و سرما
در رنگین کمان و طوفان های سیل آسا
کنارم باش
با من به جاده ها بیا
کافه ها زندگی را به ما نمی آموزند
زندگی واقعی در جاده ها نمایان است
و آرام آرام میزان عشق نمایان می شود
در جاده است که می توان فهمید
تا کجا با من خواهی آمد و عشقت واقعیست یا نه
و من تا کجا کنارت خواهم ماند
کافه برای یکی دوبار اول کافیست
بعد از آن باید قدم در جاده گذاشت
کافه ای برایت می سازم
چای تازه و زغالی برایت می ریزم
بوی نم نم باران
رقص موهایت زیر آسمان
تماشا می کنم خنده هایت را
نوازش می کنم گریه هایت را
با من به جاده می آیی؟
کافه ها از عشق خالی شده
لبخندها مصنوعی شده
با من به جاده ها بیا
تا مرا بیشتر بشناسی
تا تو را بیشتر بشناسم
قرار بعدی ما در جاده
کافه رفتن دیگر کافیست