» سر رسیدهای رها شده در زیر زمین
تقویم ها و سر رسیدهای خالی از خاطره
آیینه های زنگار گرفته ی قدیمی زیر فرش های خاکی زیر زمین پنهان شده بودند و نظاره گر رفت و آمد موش های بازیگوش بودند. تقویم ها و سررسید های پاره و تاریخ گذشته در سراسر زیر زمین دیده می شد و سال ها و ماه ها و روزهایی که گذشته بودند و هیچ یادگاری و دست نوشته ای رویشان نبود.
شاید صاحبان این سررسیدهای خالی، دوست نداشتند روزمرگی ها و خاطرات و درد و دلشان را با کاغذهای سررسید در میان بگذارند و تمام روز و شب مشغول زندگی خویش بوده اند و سرشان به کار خودشان گرم بوده است.
سررسیدهایی که می توانستد هر صفحه اش، حادثه ای، خاطره ای یا احساسی را بازگو کنند و خواننده اش را با دنیایی متفاوت و تازه از حوادث و خاطرات آشنا کنند، سفید و دست نخورده در گوشه ای رها شده بودند، تا کسی از اتفاقات و سرگذشت صاحبانش خبردار نشود.
آیینه ای که زمانی شاهد تصاویر انسان های زیادی بوده است و به حرفایشان گوش داده است، آیینه ای که همیشه شفاف و براق و تمیز بوده است، آیینه ای که شاهد اشک ها و لبخندها بوده است، حالا همدم موجودات زیر زمین شده است و تصاویرشان را نشان می دهد.
فرش هایی که صاحبانش با غرور و شادی و غم، قدم رویش گذاشتند و فخر فروشی کردند، حالا زیراندازی برای موجودات زیر زمین شده است.
و خانه ای که دیگر کسی در آن ساکن نیست تا از خاطراتش با در و دیوار این خانه بگوید. چه کودکانی که در این خانه بازی کردند و بی سر و صدا بزرگ شدند. چه غیبت ها و دروغ هایی که در این خانه رد و بدل نشد. چه قهر و آشتی هایی که سرنگرفت. چه روز و شب هایی که سرنیامد. چه چشم هایی که به در دوخته نشد. چه سال هایی که تحویل نشد. چه سحرها و افطارهایی که سفره پهن نشد. چه جشن ها و عزاداری هایی که برپا نشد. چه روزهایی چه شکست و پیروزی هایی که به دست نیامد. چه فراز و نشیب هایی که پشت سر گذاشته نشد. چه روز و شب هایی که گذشت و چه خاطراتی که ثبت نشد. خانه دیگر آن خانه نیست، اهالی اش نیستند، دیوارهایش بوی نم نمی دهد، خانه دیگر آن خانه نیست، سکوت همه جا را فرا گرفته است.