» آرزوهای ویران شده
صدایی مهیب، لرزش، تاریکی و سکوت
صدای هولناکی در گوشم پیچید و ناگهان سکوت همه جا را فرا گرفت
دیگر هیچ صدایی نمی آمد و هیچ کس و هیچ چیزی در اطرافم نبود همه جا تاریک بود
فقط گاهی احساس می کردم صداهای آرامی در اطرافم می شنوم
و حضور برخی افراد را در اطرافم حس می کردم
اما نمی داستم چه کسانی در اطرافم هستند و چه می گویند
تمام بدنم درد می کرد و می خواستم با تمام وجود فریاد بزنم اما توانی برای این کار نداشتم
آرام آرام چشمانم سیاهی رفت و به خواب عمیقی فرو رفتم
کاش هیچ وقت از آن خواب عمیق و دوست داشتنی بیدار نمی شدم
همه جا ویران شده بود تمام خانه ها و خیابان ها و حتی تمام آرزوهای مردم این شهر
خانه های ویران شده را شاید بتوان از نو بنا کرد اما با آرزوهای ویران شده چه باید کرد؟
سال هاست که در سکوت خودم به همان موسیقی هولناکی که در ذهنم ماندگار شده است گوش می دهم
تمام مردم این شهر سال هاست که به همان موسیقی گوش می دهند.