گاهی فکر می کنم وجود خارجی ندارم و هر روز نامرئی تر از دیروز شده ام.
گاهی فکر می کنم زندگی ام توسط افراد دیگری کنترل و هدایت می شود و به همین خاطر است که گاهی تلاش هایم نتیجه ای ندارد.
آیا من خودم هستم یا یک نفر دیگر؟
چه کسی مرا احاطه کرده یا من چه کسی را احاطه کرده ام؟
آیا به راستی من خودم هستم؟
این من هستم که برای زندگی ام تصمیم می گیرم یا فرد و افراد دیگری؟
نقش من برای خودم چیست؟
این من این خود به راستی کیست؟
آیا من همان افکارم هستم؟ یا جسمم؟ یا روحم؟ یا تخیلم؟ یا مجموع همه ی این ها با هم من می شود؟
وقتی می گویم من، منظورم چیست؟
چگونه می توانم من را به خودم نشان دهم و بشناسانم؟
شاید باید من ساختگی ام را رها کنم تا به من واقعی ام برسم.
من ساختگی همان منیست که خودم برای دیگران و جامعه ساختم تا مورد تشویق شان قرار بگیرم یا از سرزنش شان در امان باشم.
همان منی که احساس غریبگی با هم داریم و هنوز نشناختمش.
اما می ترسم این من ساختگی ام چنان در روح و جانم وارد شود که آرام آرام من واقعی ام ناپدید شود و دیگر نتوانم به آسانی پیدایش کنم.
باید بتوانم آرام آرام چهره از من ساختگی ام بردارم تا فرصت برای نمایان شدن من واقعی ام پیدا شود تا بتوانم خودم کنترل زندگی خودم را به دست بگیرم.