نمی خواستم و نمی دانستم که قرار است به دنیا بیایم خودم را به خواب زدم تا شاید مرا دفن کنند اما گریه ام را درآوردند. به سرعت می گذشت و من نمی فهمیدم هنوز هم درک نمی کنم سرعت گذر لحظه ها را. از نوزادی تا کودکی از کودکی تا نوجوانی از نوجوانی تا جوانی و حالا این من این جا این وسط مانده ام.
هنوزم هم گاهی سعی می کنم خودم را به خواب بزنم تا دنیا دست از سرم بردارد اما دنیا فریب نمی خورد.
دنیا، دنیا دیده است کارش را خوب بلد است.
چنان زخم هایی بر روحت وارد می سازد تا همیشه حساب کار دستت باشد که چه کسی فرمانرواست.
سبک سنگین آهسته با سرعت نشانه می گذارد. هدف گیری می کند. دریا را کویر، روز را شب، خنده را گریه، جنگل را بیابان، رودخانه را خشک و انسان را بی انگیزه می کند.
کنار بازی درس می دهد، کنار خنده اشکت را می ریزد، دنیا را می گویم دنیا است و هزار و یک فریب پشت شادی ها پنهان می شود.
تلخ بی روح گزنده، مانند عسلی آغشته به زهر، تیغی نهان شده میان گلی زیبا، آرام اما کوبنده، رعد و برقی بی مهابا، سیلی ویرانگر، زلزله ای ناگهانی. در سکوت می آید، خاموش است اما گرد و خاک به پا می کند. همه چیز را زیر و رو می کند.
همه چیز را نابود می کند تا این که انسان بگوید دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.
همه چیز برای تو فقط مرا آزار مده، رنج مده، فریب مده.
بگذار آسوده و راحت زندگی کنم.