از کودکی از بزرگترهایمان در پاسخ به سوال یکی از آشنایان یا دوستان که با زندگی چه میکنی جمله ی می سازیم و می سوزیم را شنیده ایم.
و شاید همین باعث شد تصور ما از زندگی فقط سوختن و ساختن باشد اما چه سوختنی و چه ساختنی
می سوزیم و صدایمان در نمی آید
می سازیم اما نه آنچه را که خود دوست داریم و نه آن طور که خود می خواهیم بلکه می سازیم مطابق با میل دیگران
می سوزیم در تنهایی های خود
می سازیم بدون دوراندیشی
شاید اگر یاد می گرفتیم چگونه بسوزیم و چگونه بسازیم حال بهتری داشتیم
بسوزیم نه بی صدا نه تنها
فریاد بزنیم و برای جراحت سوختگی هایمان کاری انجام دهیم
اشک بریزیم و خودمان را سبک کنیم
بسازیم اما آن طور که خودمان دوست داریم نه آن طور که دیگران دوست دارند و می خواهند
و آن وقت می توانیم با تمام جراحت هایی که زندگی بر روحمان گذاشته دنیای بهتری برای خود و دیگران بسازیم.
گاهی در زندگی شرایط دشواری پیش می آید که کاری از دست ما بر نمی آید تا زندگی را به شرایط قبلی و عادی برگردانیم مانند از دست دادن فردی در زندگی یا بیمارشدن، اما اگر بتوانیم شرایط دشوار را قبول کنیم و حتی در صورت لزوم سوگواری کنیم، راحت تر می توانیم با آن کنار بیاییم.
درست بسوزیم تا درست بسازیم.