با من به جاده ها بیا
کافه رفتن کافیست، بیا قدم در جاده بگذاریمکافه ها از عشق خالی شده است دیگر آن جا منتظر من نباشفال قهوه و حافظ هم مرا به تو نمی رساند برای دیدن من به جاده بیا دست در دست ه...
کافه رفتن کافیست، بیا قدم در جاده بگذاریمکافه ها از عشق خالی شده است دیگر آن جا منتظر من نباشفال قهوه و حافظ هم مرا به تو نمی رساند برای دیدن من به جاده بیا دست در دست ه...
به کلمات ذهنتان اجازه ی خروج دهیدکلمات و جملاتی در ذهنم پنهان شده اند که گاهی اوقات آزارم می دهند و آن چنان خودشان را بر دروازه ی ذهنم می کوبند تا مجالی برای آزاد شدن ا...
مثل یک دوست هوای خودتون رو داشته باشید و خودتون رو راهنمایی کنیدبرای همه ما پیش اومده که دوستی آشنایی رهگذری سفره ی دلشو برامون باز کرده و از زمین و زمان و وضعیت نابسا...
چشمانت را ببند و باران را تماشا کن خنده ی آسمان است باران، یا بغض پنهان است باران؟ تو چه می بینی پشت قطره های باران؟ من چه می شنوم از نغمه ی باران؟ چشمان بسته و هوای مه ...
شروع کنید به نوشتن بدون ترس بدون محدودیتگاهی برای نوشتن دنبال موضوعی جدید و خاص می گردیم و آخر سر به نتیجه ای هم نخواهیم رسید. شاید سخت ترین قسمت کار همان شروع کار باش...
خودِ واقعی تان را آشکار کنیدگاهی فکر می کنم وجود خارجی ندارم و هر روز نامرئی تر از دیروز شده ام. گاهی فکر می کنم زندگی ام توسط افراد دیگری کنترل و هدایت می شود و به همین...
به نجوای درونی تان گوش فرا دهیدنگاهم را به دور دست ها دوخته بودم تا شاید قاصدکی پرواز کنان خبرهای خوشی برایم بیاورد و آرزوهایم را دو دستی تقدیمم کند. شاید می خواستم خو...
می خوام همیشه کودک بمونم و بزرگ نشمیه روز یه موجود فضایی از دریچه کولر وارد اتاق یه پسر کوچولو شد. پسرک با دیدن موجود فضایی می خواست جیغ بزنه، اما موجود فضایی با گذاشت...
تلاش و پشتکار بیشتر مساویست با رسیدن به آرزوی بزرگ ترمی خواستم رویاهامو خط خطی کنم، یه مداد مشکی بردارم و خط بکشم روی تمام آرزوهامبی خیال تموم رویاهام بشم و خودم و دن...
حق با کیست منطق یا احساس؟تصویر خودم را در آیینه دیدم.آیا به راستی این، من بودم یا او من بود؟ آیا این همان تصویریست که خودم از خودم انتظار دارم؟ یا تصویریست که دیگران ا...
تا زندگی واقعی چقدر فاصله داریم؟چه کسی می داند که فردا زنده هست؟ هیچ کس، هیچ تضمینی به ما نداده است که فردا می توانیم خورشید را در آسمان تماشا کنیم و شب به تماشای ماه و...
خیال کردم در حال دویدن به سمت آرزوهایم هستم اما داشتم از کابوس هایم فرار می کردمبا تمام توان و قدرتم کار می کردم و می خواستم حتی یک ثانیه هم از وقتم را هدر ندهم.می خواس...
زمانی می رسد که یادآوری خاطره های خوب گذشته، تلخ و دردآور می شودخواستم گذشته ام را فراموش کنم اما دیدم و فهمیدم گذشته فراموش شدنی نیست.گذشته بخشی از وجود من است و هر ج...
صدایی مهیب، لرزش، تاریکی و سکوتصدای هولناکی در گوشم پیچید و ناگهان سکوت همه جا را فرا گرفت دیگر هیچ صدایی نمی آمد و هیچ کس و هیچ چیزی در اطرافم نبود همه جا تاریک بودفق...
مراقب از دست رفتن ثانیه ها باشیملحظه های زندگی به سرعت در حال عبور هستند و کسی از حوادث آینده خبر ندارد.ثانیه های موذی، ساکت و آرام بدون کمترین جلب توجهی از کنار ما می ...
انسان تنها موجود عاقلی که کارهای غیر عاقلانه انجام می دهدهنوز کسی به درستی نمی داند چرا دنیا آفریده شد و انسان و دیگر موجودات پا به این دنیا گذاشتند.آیا قرار بود که ان...
بهترین خودتان را به دنیا و خودتان تقدیم کنیدبه کدامین شوق هر روز چشمانم را باز کنم تا دنیای تازه ای برای خودم بسازمخورشید همان خورشید دیروز است اما من نباید همان فرد ...
مثلث خوشبختی تان را بسازیدهمه دوست داریم خوشبخت شویم اما شاید هنوز تصویر دقیق و واضحی از خوشبختی برای خودمان ترسیم نکرده باشیم.به راستی تصویر ذهنی ما از خوشبختی چیست...
زندگی آروم و بی صدا می گذره مثل سوختن یک کبریتامروز هم می گذره هر روز زندگی ما خیلی سریع و بی صدا می گذره و ما متوجه تموم شدنش نمی شیم. مثل یک کبریت که آروم و بی صدا می سو...
داستان زندگی آینده خودتون رو بنویسیدالف ب دالچند تا حرف رو کنار هم بذاریم میشه یک کلمهچند تا کلمه رو کنار هم بذاریم میشه یک جملهچند تا جمله رو کنار هم بذاریم میشه یک پ...
طبیعت هم گاهی غمگین می شود اگر با دقت تماشا کنید تا غروب چیزی نمانده استشاید برای همیشه پرسش های بی پاسخم تمام شوند و آرامشی که دوست دارم را تجربه کنمآرامشی از جنس سکو...
زندگی توی این دنیا شبیه بازی کردن داخل شهربازی استفکر کنید دنیا مثل یک شهربازی می مونه و شما قراره توی این شهربازی زندگی کنید. اما حواستون باشه که توی این شهربازی فقط ...
چکیده ی زندگیتون تا این لحظه چی بوده؟همه ی آدما برای خودشون از زندگیشون کلی داستان و خاطره دارند خاطره هایی از بچگی و نوجوونی از جوونی و عاشق شدن داستان های یواشکی به ...
این همه فکر و خیال از کجا وارد ذهنم شدند؟حالا باز وقت خالی کردن درونم رسیده خالی کردن درونم از استرس ها و فکرهای مسموم یه درون پرتلاطم خیلی شلوغ که هیچ چیزی سرجای خودش...